در سال 2020، مت هیگ رمان خود را به نام کتابخانه نیمه شب درباره زن جوانی به نام نورا سید منتشر کرد که از انتخاب های خود در زندگی ناراضی است. در طول شب او سعی می کند خود را بکشد اما به کتابخانه ای می رسد که توسط کتابدار مدرسه اش خانم الم اداره می شود. کتابخانه بین مرگ و زندگی با میلیونها کتاب پر از داستانهای زندگی او است، اگر او تصمیمهای متفاوتی گرفته بود. در این کتابخانه، او سپس سعی میکند زندگیای را که در آن بیشترین محتوا را دارد، بیابد. این کتاب در فهرست نهایی جوایز کتاب بریتانیا 2021 "کتاب داستانی سال" قرار گرفت.
پدیده شماره یک پرفروش نیویورک تایمز در سرتاسر جهان!
برنده جایزه Goodreads Choice Award for Fiction
واشنگتن پست: "یک کتاب با احساس خوبِ تضمین شده است که روحیه شما را بالا می برد."
جایی فراتر از لبه کیهان، کتابخانه ای وجود دارد که شامل تعداد بی نهایت کتاب است، که هر یک داستان واقعیت دیگری است. یکی داستان زندگی شما را همانطور که هست، همراه با کتاب دیگری برای زندگی دیگری که اگر در هر مقطعی از زندگی انتخاب متفاوتی انجام می دادید، می توانستید زندگی کنید. در حالی که همه ما متعجبیم که ممکن است زندگی ما چگونه باشد، اگر این فرصت را داشتید که به کتابخانه بروید و خودتان را ببینید چه می شد؟ آیا هر یک از این زندگی های دیگر واقعا بهتر خواهد بود؟
گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست، و توی اون کتابخونه، قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردن یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی. تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی، چی میشد… اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو از بین ببری، کار متفاوتی انجام بدی، چه اتفاقی میفتاد.»...
...تمام حرف هایش حقیقت داشتند. فکر می کرد ظاهرش هم مهر تأییدی بر حرف هایش باشد. صورتش آرایش نداشت، موهایش را شل وول دم اسبی بسته بود و همان پیش بند مخمل کبریتی سبزرنگ دست دومی را به تن داشت که تمام هفته پوشیده بود. با یک نگاه می شد خستگی و ناامیدی را از ظاهرش خواند.
نیل نگاهش را از کامپیوتر بالا آورد و روی صندلی اش لم داد. کف دستهایش را روی هم گذاشت و نوک انگشت های اشاره اش را به همدیگر چسباند، مثلثی رو به بالا تشکیل داد و بعد رأس مثلث را زیرچانه اش گذاشت. گویی کنفوسیوس است و درباره حقایق فلسفی عمیق کیهان تفکر می کند، نه که صاحب فروشگاه لوازم موسیقی باشد و با کارمندی سروکله بزند که دیر سر کار آمده. پوستر بزرگی از فليتوود مک ۲ روی دیوار پشت سرش بود که گوشه راست بالایش از دیوار کنده شده و مثل گوش سگ آویزان بود.
«ببین نورا، من ازت خوشم می آد.»
نیل آدم بی آزاری بود. مرد پنجاه و چند ساله و عاشق سینه چاک گیتاری که دوست داشت جوک های بی مزه تعریف کند و آهنگ های قدیمی باب دیلن را با کیفیت نسبتا خوبی در مغازه اش زنده اجرا کند.
«می دونم که مشکلات روحی روانی داری.»
«همه مشکلات روحی روانی دارن»
«خودت می دونی منظورم چیه»
نورا به دروغ گفت: «در کل حالم بهتره. نیازی به بستری شدن نیست. دکتر گفت افسردگی موقتیه. فقط مشکل اینجاست که پشت سر هم... موقعیت های جدید واسه افسردگیم پیش می آد. اما توی هیچ کدوم از این اتفاقات مرخصی نگرفتم، جز وقتی که مامانم... آره جز اون موقع.»
این کتاب در دسته کتاب داستان بریتانیایی قرار دارد.مت هیگ (متولد 3 ژوئیه 1975) نویسنده و روزنامه نگار انگلیسی است. او هم کتابهای داستانی و هم غیرداستانی برای کودکان و بزرگسالان نوشته است که اغلب در ژانر داستانی گمانهزنی است. هیگ در 3 ژوئیه 1975 در شفیلد به دنیا آمد. او در شهر ناتینگهام شایر نیوآرک بزرگ شد و بعداً به تحصیل در رشته زبان انگلیسی و تاریخ در دانشگاه هال ادامه داد.