شبحی بر فراز شرق اروپا در گشت و گذار است، شبحی که در غرب، نارضامندى، نام گرفته است.
این شبح، به ناگهان از آسمان فرود نیامده، بلکه بیان طبیعی و نتیجه ناگزیر دورە تاریخى كنونى نظامی است که در بستر آن شكل گرفته است. در زمانی به وجود آمده است که نظام حاکم، به هزار و یک دلیل، ديگر اتکایش صرفا بر اعمال یک قدرت خودکامه و تام و خشن نیست، یعنی چندان که هيچ ساز مخالفى را برنتابد. اما در عین حال، این نظام به لحاظ سياسى به چنان جمودی دچار شده که امکان بروز چنین ناسازگاری هایی را در ساختارهاى رسمى اش، به شکل درازمدت، تقریبا ناممكن می کند .آيا در توان و امكان اين «ناراضيان» هست كه چون افرادى بيرون از ساختارهای قدرت، و به نوعى در موقعيت «شهروندان درجه دو»، تاثيرى در جامعه و نظام اجتماعى داشته باشند؟ آيا مىتوانند چيزى را عوض كنند؟
نگاهی به زندگی واسلاو هاول
واسلاو هاول در سال ١٩٣٦ در خانوادهای مرفه و فرهنگ دوست به دنیا آمد .او هنگام استقرار استبداد کمونیستی ١٢ ساله بود. اموال خانوادە او، به اتهام بورژوا بودن مصادره شد و اعضای خانواده به مشاغلی کم درآمد گمارده شدند. پس از اتمام دورۀ ابتدایی، هاول از حق ادامه تحصیل در دبیرستان محروم شد و به ناچار در یک آزمایشگاه شیمی آموزش تکنیسینی دید و مشغول به کار شد. او همزمان شب ها به تحصیل ادامه داد تا آماده ورود به دانشگاه شود. و باز به دلیل خاستگاه اجتماعی اش، قربانی سیستم گزینش شد و اجازه ورود به آکادمی هنری یا دانشکده سینمای پراگ را نیافت، و ناچار رشته اقتصاد را انتخاب کرد. اما به زودی تحصیل در این رشته را رها نمود.
پس از پایان دوران سربازی، هاول که به تئاتر علاقمند بود به عنوان نورپرداز صحنه در تئاتر مشغول به کار شد. بین سال های ١٩٦٠-٦٨هاول چند نمایشنامه نوشت، اولین نمایشنامه او در سال ١٩٦٣ در تئاتر بالوستراد به صحنه درآمد. تئاتری که هاول در آن شاغل شد. اواسط دهه شصت، آغاز تغییرات و باز شدن فضای فرهنگی در چکسلواکی بود و زمانی که نمایشنامه های هاول به صحنه درآمدند، او دیگر نه تنها در چکسلواکی، بلکه در دنیای خارج نیز شناخته شد...
در دوران بهار پراگ، هاول یکی از اعضای فعال کانون مستقل نویسندگان بود .فعالیت های او در دفاع از آزادی بیان و آزادی هنرمندان، موجب شد که اجرای نمایشنامه های او بعد از تغییر حکومت ممنوع شود. در این زمان او نامه ای خصوصی به دوبچک نوشت (٩ اوت ١٩٦٩). دوبچک در آن زمان هنوز عضو رهبری حزب کمونیست بود و سخت تحت فشار قرار گرفته بود تا از برنامه اصلاحات خود انتقاد کند. هاول در نامه اش از دوبچک خواست که بر حقانیت این اصلاحات اصرار ورزد و در مقابل تحمیل اتحاد جماهیر شوروی ایستادگی کند و نگذارد که کاپیتولاسیون نظامی چکسلواکی با کاپیتولاسیون اخلاقی و ایدئولوژیکی کامل شود. دوبچک به توصیه او عمل کرد، و بهایش را نیز با اخراج شدن از حزب کمونیست پرداخت...
هاول زمانی قلم به دست می گیرد که مردم چکسلواکی تحت فشار نظامی خفقان آور امید خود را به هرگونه امکان اصلاح و بهبود اوضاع از دست داده اند. یأس حاکم بر کشور، به انحطاط اخلاقی گسترده ای منجر شده که برای کشور و آینده مردم بسیار نگران کننده است...